سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام

<**ادیکی را دوست می دارم

ولی افسوس .........او هرگز نمی داند

نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من

که او را دوست می دارم......

ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند

به برگ گل نوشتم من که او را دوست می دارم


افسوس او گل کودکی اویخت ... تا او را گفتم ای مهتاب سر راهت بخنداند ولی را به زلف به مهتاب



به کوی او سلام من رسان و گوی:

تو را من دوست می دارم

ولی افسوس چون مهتاب به روی مه ترش لغزید

یکی ابر سیه امد که روی ماه تابان را بپوشاند

صبا را دیدم و گفتم :

صبا دستم به دامانت بگو از من به دلدارم

تو را من دوست می دارم....... ولی افسوس و صد افسوس

ز ابر تیره برقی جست که قاصد را میان ره بسوزاند

کنون وامانده از هر جا دگر با خود کنم نجوا ...

یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند...

سخت ترین دیدار.... دیدار اونی که به جای همه عشقی که بهش دادی یه قلب زخمی برات یادگار بذاره و تو نگاهش کنی و باز مثل روزه اول دلت بلرزه و حس کنی هنوزم دوستش داری .......بخوای همه تنهایی رو که به امید برگشت دوبارش تحمل کردی تو گوشش فریاد کنی اما حتی نتونی ........ به چشماش نگاه کنی که بفهمه با همه بدیهاش هنوزم با همه قلبت دوستش داری اما ببینی چشماش داد می زنه که دلش ماله یکی دیگس .... تمام روزهایی که تنها بودی

چقدر سخت است منتظر کسی باشی که هیچ وقت فکر آمدن نیست.
مهمان عزیزی باشی که فانوس خانه اش روشن نیست.
چقدر سخت است آدم را از آرزوهایش دور کنند و اورا به مسیر ناخواسته ای مجبور کنند.
چقدر سخت است دست نوشته هایت را نخوانده خاک کنند واسمت را از خاطره ها پاک کنند.
***
دوست ندارم به کسی بخندم که دلم بهش نمی خنده ...